شاعر شیرین سخن، خواجه شمس الدین محمد ملقب به حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران زمین است که در اوایل قرن هشتم هجری قمری پا به عرصه وجود گذارد، پس از تولد محمد نامیده شد و چون حافظ قرآن کریم بود به حافظ ملقب شد.
خواجه شمس الدین محمدبن محمد حافظ شیرازی، از بزرگترین شاعران نغزگوی ادبیات فارسی است. حافظ در اوایل قرن هشتم ه.ق. در شیراز دیده به جهان گشود. پدرش بهاءالدین، بازرگان و مادرش اهل کازرون بود. پس از مرگ پدر، شمس الدین کوچک نزد مادرش ماند و در سنین نوجوانی به شغل نانوایی پرداخت. در همین دوران به کسب علم و دانش علاقه مند شد و به درس و مدرسه پرداخت. بعد از تحصیل علوم، زندگی او تغییر کرد و در جرگه طالبان علم درآمد و مجالس درس علمای بزرگ شیراز را درس کرد.
خواجه در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت .او هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری ننموده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود تبدل شد. وی در این دوره علاوه بر اندوخته عمیق علمی و ادبی خود قرآن را نیز کامل از حفظ داشت و از این روی تخلص حافظ بر خود نهاد.
وی در دوران زندگی خود به شهرت عظیمی در سر تا سر ایران دست یافت و اشعار او به مناطقی دور دست همچون هند نیز راه یافت.
حافظ به سال ۷۹۱ در سن ۶۹ سالگـی در شیراز درگـذشت. جسد او را در باغ مصلی، در کـنار نهـر رکن آباد شیراز به خـاک سپـردند، محـلی که امروزه به نام حافظیه خـوانده می شود.
بسیاری حافظ شیرازی را بزرگ ترین شاعر ایرانی تمام دوران ها می دانند . بیشتر اشعار حافظ غزل می باشد و بن مایه غالب غزلیات او عشق است.
شعر فارسی در غزل حافظ به کمال می رسد. شور و حال غزلیات مولوی، سوز و گداز ترانه های بابا طاهر، تعبیرات شعر خاقانی، روانی غزلیات سعدی و حیرت انگیزی رباعیات خیام اصطلاحات و تعبیرات عرفانی و اشارات مذهبی و چاشنی داستان های ملی همه و همه در شعر حافظ به هم آمیخته است.
دیوان حافظ که مشتمل بر حدود ۵۰۰ غزل ، چند قصیده ، دو مثنوی ، چندین قطعه ، و تعدادی رباعی است ، تا کنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوه های گوناگون ، به زبان اصلی فارسی و دیگر زبان های جهان به چاپ رسیده است . شاید تعداد نسخه های خطی ساده یا تذهیب گردیده آن در کتابخانه های ایران ، افغانستان ، هند ، پاکستان ، ترکیه ، و حتی کشور های غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد .
مـژده ی وصـل تو کو کز سر جان برخـیزم
طـایـر قـدســم و از دام جهــان برخـــیـزم
بـه ولای تو که گـر بـنده خویـشم خـوانی
از سـر خواجـگی کـون و مکـان برخـــیـزم
یـا رب از ابـر هــدایــت بــرسـان بـارانــی
پیش تر زان که چو گردی زمیان برخـــیـزم
بر سر تـربت من با می و مـطـرب بنشین
تا به بویـت ز لـحـد رقـص کـنـان برخـــیـزم
خیـز و بالا بنــما ای بــت شـیرین حرکـات
کز سر جان و جهان دست فشان برخـیزم
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
تا سحــرگــه ز کنــار تـو جــوان برخـــیـزم
روز مـرگــم نفــسـی مـهـلت دیــدار بـده
تا چو حـافظ ز سر جـان و جهان برخـــیـز
ابراهیم در اول اردیبهشت سال36 به دنیا آمد.او چهارمین فرزند خانواده به شمار می رفت.
اهل ورزش بود.او هم زمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد.
مردانگی او را می توان در ارتفاعات سربه فلک کشیده بازی دراز و گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد.
سرانجام در 22 بهمن سال 61 بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب ،تنهای تنها با خدا همراه شد . دیگر کسی اورا ندید.
او همیشه از خدا می خواست گمنام بماند.چرا که گمنامی صفت یاران خداست. خداهم دعایش را مستجاب کرد.و سالهاست گمنام و غریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور.
این کتاب کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است که در قالب زندگینامه ای مختصر 69 خاطره درباره ی شهید بزرگوار و جاویدالاثر ابراهیم هادی ارائه می کند.
برگرفته ازمتن(حکمت عنوان مناسب برای این کتاب):
نزدیک به دو سال تلاش ،شصت مصاحبه ،چندین سفر کاری و چندین بار تنظیم متن. دوست داشتم نام مناسبی که با روحیات ابراهیم هماهنگ باشد برای کتاب پیدا کنم. دوستان پیشنهادات خود را دادند حاج حسین گفت :اذان و دیگری گفت:عارف پهلوان.
اما در ذهن خودم نام مجموعه را معجزه اذان انتخاب کردم.
شب بود که به این موضوعات فکر می کردم . قرآنی کنار میز بود . توجهم به آن جلب شد قرآن را برداشتم. بعد بسم الله گفتم . سوره حمد را خواندم و قرآن را باز کردم. صفحه ای که باز شده بود را با دقت نگاه کردم با دیدن آیات بالای صفحه رنگ از چهره ام پرید.
سرم داغ شد بی اختیار اشک در چشمانم حلقه زد در بالای صفحه آیات 109 به بعد سوره صافات جلوه گری می کرد که می فرماید:
سلام بر ابراهیم
اینگونه نیکوکاران را جزا می دهیم
به درستی که او از بندگان مومن ما بود
حاج عباسعلی باقری همانطور که پدرش مرحوم حسن باقری آرزو کرده بود ، زندگی اش از کودکی با کار و تلاش قرین شده بود ،هم زمانی که درتعمیرگاه صدمتری اش کار میکرد تا روزی همسر و فرزندانش را فراهم آورد و همچنین زمانی که تعمیرگاه را رها کرده و به جبهه رفت و شبانه روز کار می کرد.
آری کارش گل گیر درست کن و صاف کار بود و در جبهه به تعمیر ماشین های خراب و ترکش خورده می پرداخت ،ماشینی نبود که توسط حاج عباس تعمیر نشود به همین علت لقب عباس دست طلا فابریک گرفت.
حاج عباسعلی باقری نه تنها خود در جبهه جنگ جهاد کرد بلکه پسر عزیزش حسین را هم عاشق جبهه و جنگ کرده بود که سرانجام حسین را به خداوند هدیه داد.
چه زیباست اینگونه جهاد کردن و خالصانه در راه دفاع از میهن کار کردن.
این بار مسابقه خلاصه نویسی با سری کتابهای می می نی و شیمو آغاز شد کیانا خانم ، فاطمه خانم و یاسمین خانم بعد از اتمام کلاس شون نزد بنده اومدن و برام کتاب هاشون رو به صورت شفاهی خلاصه کردن ،ماهم از برچسب های داخل مجلاتی که تازه به کتابخونه برامون فرستاده بودن به عنوان جایزه استفاده کردیم.
بچه ها با شادی دوچندان مشتاق مطالعه کتابهای دیگر شدند.
امروز خانم جعفری مربی پیش دبستانی کمی دیر تر آمدند من هم از این فرصت استفاده کرده و بچه هارو به سمت کتاب داستان هایی که چند روزی به کتابخانه آمدند بردم .
همه کتاب های جدید رده پیش دبستانی را روی میز در مقابلشان قرار دادم و بچه ها هم با شوق و ذوق از پذیرایی من استقبال کردند .
صدای زمزمه شان را می شنیدم که بهم میگفتند :
-چه کتابهای قشنگی!
-من تا به حال کتاب به این قشنگی ندیده بودم!
-چی میشه منم از این کتابها داشتم!
بهشون گفتم بچه ها شما هم میتونین این کتابها رو ببرید خونه بخونید به شرطی که باید عضو بشین
بچه ها باهم گفتن چجوری ؟! براشون توضیح دادم و گفتم مربی تان شما رو عضو میکنه.
با وارد شدن خانم جعفری و گرفتن مدارک هم خانم مربی و هم بچه ها عضو کتابخونه شدند وبرای خودشون کتاب انتخاب کردند و به امانت بردند.